سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بزرگ شدن پسرمان

روزهایی با استرس

پسر گلم تو شهری که ما زندگی میکنیم به علت آلودگی و وجود پارازیتها دغدغه های زیادی را پدر مادر های نسل جدید باید پشت سر بگذارند تا خدایی نکرده دوردونه زندگیشان آسیب نبینند برای همین باسه همه اجباری شده که حتما یه سونوگرافی باید برند تا حتما صدای قلب کوچولوشونو بشنوند که این اتفاق مهم برای ما 29 بهمن 90 اتفاق افتاد و اون موقع 7 هفته و 4 روزت بود تازه از اون روز بود که تصمیم گرفتیم به پدربزرگها و مادربزرگهات بگیم ولی من خیلی میترسیدم یه جورایی خجالت میکشیدم و میترسیدم چه برخوردی با هام بشه بلاخره جمعه اون هفته اومد و ظهر رفتیم رستوران عموت نتونست بیادو ظهر 5 اسفند با استرس گذشت آخر اون روزم نتونستیم بگیم که ما یه فرشته داریم اون روزم باباییت از...
20 ارديبهشت 1391

با خبری از وجود فرشته کوچولو

سلام به پسرم می خوام از روزی بگم که تازه متوجه شدم یه فرشته کوچولو تو دلمه روز قبلش یه اتفاق عجیب و باورنکردنی برام افتاد روز جمعه بود و با بابایی رفته بودیم خرید شهروند دیگه دیر رسیدیم خونه و فرصت اینکه غذایی بپزم رو نداشتم برا همینم چند تکه گوشت انداختم توی زودپزو اومدم نشستم به مامانی تلفن زدم داشتیم راجب قیمتها صحبت میکردیم که یکهو صدای انفجاری شنیدیم اول نفهمیدیم که چی شده اما بعدش که برگشتم دیدم آشپزخانه خونه خودمون بوده که منفجر شده اینقدر شوکه شده بودم که تلفن همونجوری قطع کردم نفسم بالا نمی اومد از ترس اون شب با همه خستگی مان دو سه ساعتی مشغول تمیز کردن خورده شیشه های هود که همه خونه پر شده بود شدیم اون شب با همه خستگیاش گذشت فردا...
16 ارديبهشت 1391
1